۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه

روایتی از دستگیریهای 22 خرداد

سایت مدرسه فمینیستی

روایت آسیه امینی از مراسم 22 خرداد

زمان: 22 + 1 خرداد

مکان: از داراباد تا فرمانیه

امروز 22+ ا خرداد است. بنا بوده مراسمی کاملا غیر خیابانی، و درقالب یک برنامه فرهنگی و مدنی در سالن گالری راه ابریشم داشته باشیم. خبر زودتر از تریبونهای ما، از طریق دیوارهای پر موش این شهر منتقل شد. نتیجه: برگزاری مراسم در سالن گالری غیر ممکن بود. اما خبرها و دعوت نامه ها منتشر شده بود.

چاره ای نداشتیم. فکرها روی هم رفت. بحث و گفت و گو. نظر پشت نظر. ایده پشت ایده.

نتیجه: می رویم کوه؛ داراباد. فضای باز. کوه پیمایی می کنیم و روزی خوش را در خاطره به نام 22 خرداد ثبت می کنیم.

ایده کوه ، پذیرفته شد.

22 +1 خرداد – صبح تا ظهر خبری نیست. همه در خانه اند و زندگی بر سیاق هر روز می رود. اگر چه می دانیم که تلفنها عرصه عمومی شنوندگان و گویندگان است. ای میلها راد دیگر نمی دانم. گرچه به گمانم کسی پشت خط از داراباد نامی نبرده بود.

روایت من :

عصر پنج شنبه راهی داراباد می شوم. سواری کرایه ده داراباد را نمی شناسد. من هم. از مردی مسیر را می پرسم و پیشتر که می روم، انبوه ماشینهای ون گشت ارشاد تعجب زده ام می کند. (احتمالا راننده را هم). به او می گویم مسیرش را مستقیم ادامه دهد. پیشتر می رویم و ماشین های گشت تمام نمی شوند. آنی به یاد 13 اسفند می افتم. آن همه آدم و سه ون! و اینجا مگر چند نفریم که بیش از 20 ماشین گشت، و چندین موتور سوار خیابان را قرق کرده اند؟!

با دوستی تماس می گیرم و می گوید برگرد همان مکان قرار قبلی.

می روم به سمت فرمانیه و در راه که نزدیک تر می روم ، باز استقبال از ما با گشتهایی است که فرمانیه را وجب به وجب دور می زنند.

باز تلفنها و باز خبرها و ... دو نفر را گرفته اند: ناهید و آیدا. از ماشین پیاده می شوم. پیاده به سمت شهروند فرمانیه. ماشینی ترمز می زند و سوار ماشین یکی از دوستان همیشگی جنبش زنان می شوم. جلوتر پیاده می شوم و با عده ای دوستانی که قرار داریم جمع می شویم. کمیم و کمتر هم می شویم زیرا جلوه و فریده غایب از ما جدا می شوند تا قدم زنان به سمت راه ابریشم بروند که شنیده ایم ژیلا بنی یعقوب و نسرین ستوده را هم گرفته اند. و چند دقیقه بعد تلفن جلوه و فریده هم خاموش می شود!

شدند 8 نفر. همه نگران نسرین ستوده ایم که کودک چند ماهه در خانه دارد. باز در راهیم و دور می زنیم خیابان را. تلفنها خبر از بازداشت دختر آقای صمیمی دارد(که متاسفانه نامش را نمی دانیم) و مطمئن نیستیم به جز دوستانی که با هم بوده ایم یا از آنها با خبریم آیا در جمع بازداشت شدگان داخل ون کسی دیگر نیز هستند یا نه؟

نمی دانیم در فاصله این چند ساعت چند دعوت شده به مراسم آمده و باز گردانده شده یا به داخل ون، هدایت شده اند. ساده ترین مراسم مدنی ما تبدیل به صحنه ای پر تنش شد. چرایش را هم می دانیم و هم نه! از این روست که دائم همه بی دلیل از هم می پرسند چرا؟

کاغذی که در آن متن سخنرانی ام را نوشته بودم را مرور می کنم؛ دستاوردهای جنبش زنان، تداوم خواسته ها و چشم انداز... عجالتا چشم انداز این است : درهای گفت و گو بسته است! برمی گردیم و از نو براه می افتیم.

هیچ نظری موجود نیست: