۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

رنجنامه یک دانشجوی بهايی دیگر محروم از تحصيل

فعالان حقوق بشر در ايران

اصرار و درخواست يکي از دوستان مرا بر آن داشت تا شرح اين داستان کهنه و تکراري را دوباره بازگو نمايم. داستاني که اگرچه من و بسياري از هم کيشانم را به آن خو کرده ايم ليکن شايد براي شما خواننده ي محترم خالي از لطف نباشد. اخراج از دانشگاه اگرچه براي سايرين حادثه اي غريب و وحشتناک، که براي ما بهاييان که از آغاز تحصيل با انواع ممانعت ها و محروميت ها، تنها و تنها به جرم اعتقادمان عادت کرده ايم، چندان غريب نيست.

نگارش اين داستان اگرچه تکراري و کسل کننده است و براي من داستاني فراموش شده است اما برگ زرين ديگري بر کارنامه ي بانيان آن خواهد افزود، کارنامه اي که از فرط نمرات و صفحات درخشانش همچون مثنوي هفتاد مني مي ماند که اميدوارم کثرت اوراق آن زنگي در گوش مناديان حقوق بشر به صدا درآورد و آنان را بيش از پيش به تکاپو وادارد.

شهريور ماه هشتاد و پنج مطلع شدم پس از شرکت در کنکور سراسري در رشته ي مهندسي صنايع دانشکده ي فني مهندسي گلپايگان که آن روزها به نام صنعتي شريف و شعبه ي از آن معروف بود پذيرفته شده ام. دانشگاه همانقدر که براي همه ي همسالانم جذاب است براي من و هم کيشانم چون دژي ناشناخته بود که نزديک سي سال درهايش بروي ما بسته بود. چون روز روشن بود که گشايش درب دانشگاه هم چيزي نيست جز بازي جديد براي بازيچگان مظلومي مانند ما. حتي فکر مي کردم ثبت نام اوليه هم انجام نخواهد گرفت اما اينگونه نشد و ثبت نام بدون هيچ حرف و حديثي انجام گرفت. اگرچه پايان کار بديهي و روشن بود اما تصميم گرفتم براي اينکه بهانه اي در دست اولياي امور نباشد از هرگونه اقدامي که شايد باعث ايجاد حساسيتي گردد دوري کنم. لذا از اقامت در خوابگاه دانشجويي انصراف داده و رهسپار مهمانسراي شهر گشتم و با جديت مشغول تحصيل شدم. هوش و حواسم را فقط و فقط متمرکز درس و کتابم کردم و از هرگونه فعاليت سياسي و اعتراضي که در بين دانشجويان معمول است احتراز جستم.

آري، ترم اول با وجود تمام نگراني ها و بلاتکليفي ها، براي من با موفقيت کامل سپري شد و من به عنوان دانشجوي ممتاز شناخته شدم و البته از همه مهمتر دوستاني يافتم که بر خلاف اولياي امور رفتارشان با من مملو از انصاف و انسانيت بود و عدالتخواهي و صداقتشان بعدها بيش از پيش بر من اثبات گرديد. بهمن ماه 85 براي انتخاب واحد ترم دوم به دانشگاه مراجعه کردم که مسئول آموزش دانشکده به من اطلاع دادند که به دليل مشکلي نمي توانند انتخاب واحد مرا بپذيرند و من بايد به مسئول حراست دانشکده جناب آقاي بياتي مراجعه کنم. هماندم در دل با خود گفتم :" پس اتفاق افتاد، خداحافظ تحصيلات عاليه، خداحافظ مهندسي صنايع و خداحافظ صنعتي شريف گلپايگان."

وقتي به مسئول حراست دانشکده مراجعه کردم ايشان اظهار داشتند پرونده شما نقصي دارد که بايد بررسي و برطرف شود و رسيدگي را به فردا موکول کردند. گويا سندروم "فردا مراجعه کنيد" به شهر کوچک گلپايگان و دانشکده کوچک ما نيز سرايت کرده بود. البته اينکه چطور يک ترم کامل طول کشيده بود تا مسئولين اين دانشکده کم جمعيت که روي هم رفته 400 نفر دانشجو ندارد متوجه نقص پرونده من شدند و آن هم درست در موقع انتخاب واحد اندکي جاي تعجب داشت. قضاوتش با شما.

بالاخره بعد از چند روز مراجعه مسئول حراست به من گفتند که نقص پرونده شما مربوط به بخش مذهب است که هيچ کدام از چهار مذهب موجود را انتخاب نکرده بودم. پاسخ من نيز روشن بود، چون به هيچ کدام از مذاهب نامبرده در فرم مربوطه اعتقاد نداشتم و در نهايت بنابر درخواست ايشان در فرم مربوطه اعتقادم به ديانت بهايي را مرقوم داشتم و در نتيجه پس از چند روز ايشان از طرف رياست دانشکده آقاي دکتر اکبري به بنده شفاها ابلاغ کردند که به دليل اعتقادم به ديانت بهايي بنده ديگر حق انتخاب واحد و تحصيل در اين دانشکده را نخواهم داشت.

و اما بشنويد از ملاقات پربار من با رياست دانشکده، جناب آقاي دکتر اکبري:

اگرچه مسئول حراست قبلا از قول رياست دانشکده، دليل ممانعت از انتخاب واحد بنده را اعتقادم به ديانت بهايي عنوان کرده بودند اما ايشان در ملاقات حضوري سخني دگرگونه اظهار داشتند. حدود ربع ساعت بنده در دفتر ايشان به اقامه ي انواع ادله نقلي و عقلي و شايد هم غير عقلي پرداختم و آنچه از قوانين چه از نوع اساسي و چه غير اساسي که مي دانستم را براي ايشان بازخواني کردم که دستور شما باعث توقف انتخاب واحد بنده شده و شما بايد جوابگو باشيد اما جواب ايشان بجز اين جمله چيزي نبود :"به من مربوط نمي شود. من اطلاعي از مشکل شما ندارم. بايد به وزارت خانه (علوم) مراجعه کنيد." و البته به وزارت علوم و همچنين سازمان سنجش مراجعه کردم و راهروها و اتاق هاي بسيار را در اين ادارات پيمودم و نامه هايي که دست به دست با يک مهر و امضا و يک نامه ارجاعي ضميمه شده از جايي به جايي ديگر فرستاده ميشد تا در انتهاي اين کلاف سردرگم به جناب آقاي دکتر نوربخش مسئول گزينش استاد و دانشجو سازمان سنجش ختم شد. ايشان هم در چند نوبت ملاقات حضوري ضمن ابراز همدردي با من داغدار، اين نکته را خاطرنشان کردند که از هيچ کوششي براي مطالبه حقوق پايمال شده جوانان بهايي فروگذار نکرده اند. به راستي اين همه احساس مسئوليت، اين همه انسانيت و اين همه عدالتخواهي در بين مسئولين کدام کشور يافت ميشود؟

در نهايت هم آب پاکي را روي دستان بنده ريختند : "شما برو خونت، اگر بهبودي در وضعيت حاصل شد خودمون خبرت مي کنيم." باش تا صبح دولتت بدمد.

به هر ترتيب يک ترم تحصيل من در دانشکده فني مهندسي گلپايگان و البته در حدود يک ترم ديگر تلاش و دوندگي بين تهران و گلپايگان و در ميان راهروها و اطاق هاي وزارت علوم و سازمان هاي تابعه و مصاحبت مديران ارشد اين وزارتخانه، سپري شد و براي من خاطره اي ماند از دانشگاه و تحصيلات عاليه. تحصيلات عاليه اي که قانون اساسي کشورم وعده داده است که همه ي مردم صرف نظر از اعتقاداتشان حق بهره مندي از آن را دارند و هيچ انسان ايراني را نمي توان از آن محروم کرد. اما نه تنها غمزده و پشيمان نيستم بلکه سربلند و خوشحالم که به خاطر به دست آوردن امتياز تحصيل پاي بر روي اعتقاداتم نگذاشتم که اصلاح و اعتلاي وطن عزيزم و خدمت به آن جزء لاينفک اين اعتقاد است و من ايمان دارم که آه مظلوم عاقبت گريبان ظالم را خواهد فشرد و پروردگار عالم از ظلم احدي نگذشته و نخواهد گذشت.

آرش شاهسوندي
22/7/87

هیچ نظری موجود نیست: